نویسنده: عبدالسلام سلیمی‌پور دی 90 یکی از پدیده‌های عجیب اما غیرقابل ‌انکار حاکم بر فضای فرهنگی ایران، سیاه و سفید دیدن و اتهام و برچسب‌زدن به مخالفان است. کمتر کسی از ما ایرانیان یافت می‌شود که نه یک بار بلکه بارها در هنگام بحث و مناقشه فکری با دیگران متهم به تعصب و وابستگی نشده باشد. فقط به چند مورد آن که در طول بیش از 4 دهه زندگی و تحصیل فلسفه و جامعه‌شناسی، تجربه کرده‌ام، اشاره می‌کنم. اگر با مخالفان و اپوزیسیون رژیم به خصوص خارج‌نشینان بحث و مخالفت جدی کنی، متهم به وابستگی و جاسوسی جمهوری اسلامی می‌شوی. شخصی با بیش از دو دهه زندگی در فرانسه و مدعی لیبرالیسم و حقوق‌بشر و طرفدار بنی‌صدر، نوشته بود: «تا استبداد بر ایران حاکم است مبارزه با و نجات از اعتیاد محال است». عرض کردم اگر این‌طور است، پس باید در جوامع دموکراتیک و توسعه‌یافته معضل اعتیاد وجود نداشته باشد و همه جوامع غیردموکراتیک عاجز از حل این مشکل باشند، درصورتی‌که شواهد گویای چیز دیگری‌ است. گفت منظور این است که تلاشی در جهت ریشه‌کن کردن اعتیاد صورت نمی‌گیرد. گفتم چنین هم نیست. نه اینکه انتقادی وارد نیست و مدیران منزه و موفقی داریم، اما از حق نباید گذشت که تلاش‌های بسیاری صورت گرفته است. در همه استانها مراکز تخصصی جهت بازپروری معتادان تاسیس شده و هزاران جان عزیز قربانی محاربه با سوداگران مرگ شده است و هلم جرا. هرچند ریشه‌کنی این بلا، محال به‌نظر می‌رسد که در همه ممالک چنین است، اما نجات از اعتیاد برای افراد غیرممکن نیست و نباید خانواده‌ها را مایوس ساخت. در عمل نیز سالانه هزاران‌ نفر موفق به ترک اعتیاد می‌شوند. از اینجا به بعد بود که بنده آسمان جل یه لاقبای سنی مسلک، متهم به وابستگی و عاملیت رژیم شدم. دیگری که از رهبران جنبش دانشجویی است، قطعه روزنامه‌ای از اوایل انقلاب گذاشته که در آن از قول مرحوم آیت الله خمینی جمله‌ای در ذم حقوق‌بشر از دیدگاه غربی نقل شده بود. متذکر شدم که این رفتار شما چیزی جز نبش قبر و تحریک احساسات نیست. صاحب سخن که دارفانی را وداع گفته، اشتباهی(به‌زعم خود) از وی به رخ پیروانش (نوادگان و خط امامی‌ها) کشیدن، که حال خود از اصلاح‌طلبان و دموکراسی خواهان‌اند، چه معنا و حاصلی دارد؟ نصیبم همان اتهام بود. به سلامتی توسط این دو هموطن آنفرند(حذف) شدم. در مقابل اگر از رژیم انتقاد کنی و خواهان اصلاح امور و رفع مشکلات باشی، منهم به عامل استکبار و ضدانقلاب و نظام می‌شوی. این قضیه چنان واضح است که نیاز به شاهد ندارد. فقط خاطره‌ای برای رفع خستگی بگویم. از سایت تابناک متعلق به سردار دکتر محسن رضایی نقل کردم که مسئولین بهداشت و محیط زیست عسلویه گفته‌اند آلودگی هوای این منطقه فاجعه‌بار است تا جایی‌که به مردم این دیار گفته شده خون شما آلوده و غیرقابل استفاده برای دیگران است. دلسوزانی از خطر برحذرم داشتند. یعنی این‌که متهم به ضدیت با نظام می‌گردی. تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. بسیاری از دانشجویان آزادیخواه و اصلاح‌طلبان و روشنفکران ایرانی امروزه، احزاب و جنبش های اسلامی را متهم به رادیکالیسم و تروریسم و چیزهایی از این قبیل می‌کنند. به محض این‌که بحث می‌کنی که چنین نیست و دلیل می‌آوری که بنده سال‌هاست قضایای جهان اسلام را پیگیری می‌کنم، با اعراب زیسته‌ام و چندین مقاله نوشته و با دلایل متعدد ثابت کرده‌ام که استبداد و دیکتاتوری اسلامی دیگر اتفاق نخواهد افتاد، و این که یکی از سنتی‌ترین کشورهای اسلامی یعنی افغانستان به تسامح و پلورالیسم کرزای سازگارتر است تا رادیکالیسم طالبان، و ترکیه و مالزی، الگوی نوین استقرار و توسعه گشته‌اند و وقتی تجربه سی ساله جمهوری اسلامی دیگر جوابگوی ایران هم نیست و خواه ناخواه تن به اصلاح خواهد داد، چگونه توقع دارید الگوی اعراب گردد، گوش‌شان بدهکار نیست که هیچ، متهم به سلفی‌گری و رادیکالیسم و وهابیت هم می‌شویم. تازگی‌ها کسانی مثل بنده که مشی و راهکارهای اصلاحی سیدمحمد خاتمی را می‌پسندیم و به اصلاح تدریجی امور و روش مسالمت‌آمیز معتقدیم، توسط دوستان طرفدار جنبش سبز بخصوص جنبش دانشجویی ملقب به خاتمی‌اللهی و توسط خارج‌نشینان به خودی‌ها و جیره‌خواران نظام متهم می‌شویم. گروه‌هایی مانند سکولاریسم نو و اتحاد جمهوری‌ خواهان و اپوزیسیون قدیمی خارج‌نشین، طرفداران جنبش‌ سبز را سبزاللهی می‌نامند، توبه گرگ را مرگ دانسته و خواهان محاکمه رهبران جنبش‌سبز و کل دست‌اندرکاران حکومت در دهه‌ی اول انقلاب‌اند. خوب البته گروه‌های داخلی راستی و چپی و سبزی هم از خجالت خارجی‌ها درآمده و آن‌ها را به جیره‌خواری و جاخوش‌کردن در دامن غرب و غیره متهم می‌کنند. ناگفته پیداست در هیچ‌کدام از موارد مذکور بحث برسر محق و مخطی بودن بنده یا آن هموطنان عزیز و آن یا این گروه و غیر و ذالک نیست. منظور همجمه و اتهامات رنگارنگی است که نصیب همدیگر می‌کنیم. القصه، در این آشفته بازار نه کسی از اتهام بی‌نصیب می‌ماند و نه کسی کم می‌آورد. یا با منی یا بر من. ازین دفتر مختصر حکایتی باقی ‌است و آن اشاره‌ای گذرا به علت این پدیده منفی است، البته اگر مجاز به تقلیل‌گرایی باشم و مرا از استقراء تام معاف بدارید. وجود این خصلت در میان طیف‌های غیرمذهبی جامعه‌ی ایران ناشی از استبدادزدگی تاریخی و شاید بیش از آن متاثر از ایدئولوژی و ارزش‌های چپ و سوسیالیستی و مارکسیستی است. حجم عمده‌ای از نیروهای اپوزیسیون غیرمذهبی را توده‌ای‌ها، فداییان‌ خلق و نیروهای بریده از سازمان‌ مجاهدین‌ خلق تشکیل می‌دهد که همگی چپ‌اند و مهمترین خصوصیت آن‌ها انگ زدن بوده که در بسیاری از موارد منجر به انشعابات و تصفیه حساب‌های خونین درون گروهی شده است. حال که جوال‌دوز به دیگران زدیم، سوزنی هم به خود زنیم. منظور از خود، اشخاص و گروه‌های مذهبی یا سکولارهای با عقبه مذهبی است. بدون‌شک دکتر علی شریعتی بیشترین تاثیرگذاری فکری در میان این طیف داشته است. در این‌که او مرد بزرگی بوده و فخر ما در داخل و خارج است شکی نیست. این‌که او معلم آزادگی و منتقد جسور خرافات و تقلید، مبدع اندیشه‌های نوین و دعوتگر بازگشت به قرآن و احیاگری شجاع بوده، برکسی پوشیده نیست. ما از او تعالیم و معارف نکو، بسیار آموخته‌ایم، اما انکار نمی‌توان کرد مخاطبان و علاقمندان او دارای جهتگیری‌های بسیار متفاوت و متناقض و کینه‌توزانه‌ای نسبت به هم و دیگران شده‌اند. از بنیادگرایان واپس‌گرا گرفته تا متجددان و روشنفکران دینی و اصلاح‌طلب و سکولارهای بریده از دین و مذهب و بعضا مارکسیست شده، هر کسی از ظن خود یار وی شده و شناخت شریعتی واقعی، بس دشوار شده است. فقط یک درس مشترک همه این گروه‌ها از او به ارث برده‌اند: "آنان که رفتند، حسینی رفتند و آنان که مانده‌اند یا زینبی‌اند یا یزیدی!"